نویسنده: هاوک برانکهورست
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

System Theory

اصطلاح سیستم دربرگیرنده‎ی دستگاه‌ها، موجودات زنده و نظام‌های اجتماعی و روان‌شناختی است که در مقابل کنش‎های فردی و اجزای منفرد قرار می‎گیرد. سیستم‎ها مجموعه عناصر و روابطی هستند که با حد و مرزهایی از محیط خود جدا می‌شوند، محیطی که همیشه پیچیده‎تر از این سیستم‌هاست (Hall and Fagen, 1968; Allport, 1968). از نظر نیکلاس لومان، «این تفاوت در پیچیدگی» میان سیستم و محیطی که سیستم در آن جای دارد «مسئله‌ی بنیادی برای نظریه‎ی سیستم و معیار نهایی برای همه‌ی تحلیل‎های کارکردی است» (Luhmann, 1970-90, vol. 2, p. 210).
سیستم‌ها یا نظام‌های اجتماعی ممکن است کنش‎های متقابل، سازمان‎ها یا کل جوامع باشند. نظام‌های اجتماعی، مانند نظام‎های روانشناختی، ممکن است بر اساس نحوه‎ی استفاده از معناها تعریف شوند. در هرحال، عناصر آن‎ها هرگز اشخاص، موجودات بشری یا سوژه‎ها نیست بلکه کنش‎های بین الاذهانی یا ارتباطی است. نظام‎های اجتماعی کنش‎ها را هماهنگ می‎کنند. اما زیست‌جهان یا زندگی سبک اجتماعی و فرهنگی نیستند بلکه با این واقعیت تعریف و مشخص می‎شوند که مقاصد کنشگران را به نحوی هماهنگ می‎کنند که از دید خود این کنشگران (چشم‌انداز مشارکت کننده) متن و زمینه‎ی معنادار و تفسیر پذیری به نظر می‎رسد. نظام‌های اجتماعی به خودی خود نه قابل فهم هستند و نه غیر قابل فهم، نه تجلی اجماع و وفاق پیشین هستند و نه نتیجه‎ی کاربست اجماع آگاهانه. نظام‎های اجتماعی پیامدهای کنش‌ها را هماهنگ می‌کنند؛ پیامدهایی که به صورت عینی کلیت کارکردی را از دید ناظر یا نظام مشاهده‎ای تشکیل می‎دهند.
برای مثال، اعمال اقتصادی که از چشم‌انداز مشارکت کننده اعمال معنادار و تفسیر پذیرند، به واسطه‎ی بازارها به صورت یک سیستم یا نظام با هم ترکیب می‎شوند که در آن هر عمل اقتصادی در پی عمل دیگری قرار می‌گیرد. اما چیزی که پیوند و توالی کنش‌ها در زمان و مکان را رقم می‌زند قصد و نیت معنادار نیست بلکه صرفاً این است که آیا خریدار پول کافی دارد یا نه و آیا این پول را خرج می‌کند یا نه. سازوکار پولی نسبت به مقاصد، عقاید، برنامه‌ها، ایده‌ها و علایق و منافع کور و نابیناست. تنها چیزی که به حساب می‎آید پیامدهای تصمیم به خرید است. نظام علم نیز به شیوه‎ی مشابهی عمل می‎کند: برنامه‌های پژوهشی انضمامی و انواع و اقسام لوازم و دلالت‎های پژوهش، مانند ارزش اجتماعی آن، نیست که مهم و تعیین کننده است بلکه مسئله‌ی مهم این است که آیا چیزی که تولید می‎شود درست است یا نادرست. نظام علم به خودی خود نسبت به هر چیز دیگری کور و نابیناست، خصوصاً به روابط معنادار پیچیده‎ای که میان علم و زیست جهان وجود دارد. مهم‎ترین نتیجه‌ی تمایز کارکردی این است که «سربازان رژه می‎روند، نویسندگان می‌نویسند و وزیران حکومت می‎کنند- چه در وضع خاصی مایل باشند این کارها را بکنند چه نباشند» (Luhmann, 1970-90, vol. 2). جامعه‌شناسی قدیم‎تر تعبیر یک جانبه‎ای از این فرایند کرده و آن را بوروکراتیک شدن بر اساس مدل کنش هدفدار عقلانی دانسته بود. نظریه‌ی سیستم همین فرایند را با همان‌قدر یک‌جانبه‌نگری دستاوردی برای آزادی قلمداد می‎کند که از حذف بار مسئولیت فردی نشئت می‌گیرد (قس. Luhmann, 1976, pp. 287ff).
انتزاع از چشم اندازها و جهت‌گیری‎های کنشگران پیامدهای مهمی برای جایگاه روش شناختی نظریه‌ی سیستم دارد. در مقام نظریه، علاقه‌ی آن متوجه تبیین است و نه فهم. اما این نظریه نمی‎تواند ادعای عرضه‎ی تبیین‎های علّى را داشته باشد. نظریه‎ی سیستم جامعه شناختی، دست‌کم، با ناتوانی نسبی خود در ارائه‎ی تبیین‎های علّی مفاهیم قویاً تجربی و مشاهده‌پذیری و از این قبیل کنار آمده است. با این حال، این نظریه‌ بی‌دقتی و دوری بودن تبیین‌های کارکردی خود را تبیین می‌کند، نه براساس خاص بودن هستی شناختی حوزه‎ی موضوعات خود که به صورت نمادین ساخت یافته است یا، مانند جامعه شناسی تفهمی، بر اساس ناممکن بودن گریز از چرخه‎ی هرمنوتیکی، بلکه براساس پیچیدگی و عدم شفافیت ساختارهای سیستم که اصولاً به تحلیل علّی تن نمی‎دهند. نظام‎هایی که خود را می‎سازند (خود را شکل می‎دهند) با کشف ساختارهای کاملاً نوین به شیوه‎ای غیرقابل پیش‌بینی، خود را تغییر می‌دهند. اما نظریه‌ی سیستم اکنون به نحو فزاینده‌ای به روش خود می‎پردازد و حد و حدود قدرت تبیین علّی خود را براساس کارکرد اجتماعی و شرایط کارکردی باز تولید خود در مقام نظریه‌ای علمی تبیین می‌کند (Maturana, 1982; Schmidt, 1987; Luhmann, 1988).
تفسیر مجموعه‌های معنایی، به نحوی که ویلهلم دیلتای یا ماکس وبر به آن مبادرت کردند، در نظریه‎ی سیستم رد نمی‌شود بلکه پیش‌فرض گرفته می‌شود. نیکلاس لومان، مانند تالکوت پارسونز، از این واقعیت آغاز می‎کند که، برای مثال، در فرهنگ‌های پروتستانی کنش اقتصادی با جهان‌بینی‎ها و معناهایی ساخت پیدا می‎کرد که با مذهب کاتولیک ارتدکس یا دنیای اسلام فرق داشت. فقط در جایی که کنش‌ها زیست‌جهان فهم‌پذیری بسازند، نظام اقتصادی مدرن می‎تواند کنش‎ها را منحصراً به وسیله‎ی نتایج و عواقب جریان یافتن پول در نتیجه‎ی کنش، با هم هماهنگ سازد. از این جهت جوامع همیشه «مجموعه کنش‎های گروه‌های منسجم اجتماعی‎اند که به نحو نظام‌مند ثبات یافته‌اند» (2.Habermas,1981, vol).
اما در جامعه‌ی مدرن و تمایزیافته دیگر مهم نیست که هر کسی اهل کجاست. اجتماع، دین و آگاهی جمعی، منشاءِ تاریخی، منزلت اجتماعی و جایگاه فرد در سلسله مراتب سنتی، پیوندهای خانوادگی و وظایف خویشاوندی همه بی‌اهمیت و نامربوط می‎شود، هرچند که نیروی منسجم‌کننده‎ی آن‎ها هنوز پیش‌فرض گرفته می‎شود. تنها چیزی که در نظام بازار نهادینه، آزاد و با دسترسی برابر به حساب می‎آید این است که آیا فرد قادر به پرداخت پول هست یا نه. بازارهای آزاد از طریق نهادینه شدن حقوقی‌شان خود را از پیوندهای خویشاوندی و مراتب منزلت، از خانواده و قشربندی و همچنین از حوزه‎ی سیاسی جدا می‎کنند. همان طور که مارکس پیش از این تصدیق کرده است، نظم و ترتیب قشرها و طبقات اجتماعی، خودمختاری سابق را از دست داده است و خود سراپا به این خصلت نظام اقتصادی وابسته شده است که خود را می‎سازد و سازمان می‎دهد.
تالکوت پارسونز (1971 ,1966,Parsons) با تکیه بر نظریه‎ی حوزه‎های ارزشی ماکس وبر، نظریه‎ای در باب مدرنیته پرورانید که بر اساس تمایزیابی کارکردی استوار بود. این فرایند، مؤلفه‎ها و اجزای منفرد کنش- ارزش‎های پنهان، هنجارهای منسجم کننده، انگیزش‎های هدفدار، منابع انطباق و سازگاری- را که در کنش ارتباطی به صورت یکپارچه وجود دارد به عملکردهای تخصصی نظام‎های کارکردی متمایز تبدیل می‌کند. هم در سطح «نظام کنش عمومی» و هم در سطح «نظام اجتماعی» خرده نظام منسجم کننده‎ی نظام کنش، نظام‎هایی که وظایف درونی پردازش اطلاعات، نوآوری و بازتولید نمادی- ارتباطی ارزش‎ها و هنجارها را انجام می‎دهند از آن خرده‌نظام‎ها جدا می‎شوند که موجب انطباق و سازگاری نظام کنش و نظام اجتماعی با محیط بیرونی می‎شود.
فرایند تغییر تکاملی که به تکوین و رشد نظام جوامع مدرن انجامیده، بر اساس تبدیل قشربندی اجتماعی به تمایز کارکردی قابل تبیین است. پیدایش نهادهای خودمختار فرهنگی امکان مشروعیت یافتن هنجارهای الزام آور برای اجتماع را از طریق تعمیم ارزش‎ها فراهم می‎سازد. مهم‌ترین مثال‌های تاریخی این فرایند را می‎توان در نظام آموزشی پسا سنتی، اقتصاد خود- سازمان‌دهنده، هنر خودمختار و دین فردیت یافته (اخلاق پروتستانی) مشاهده کرد. ادغام اجتماعی، از طریق تأثیر تعمیم‌یافته می‎تواند به مثابه تشکل فراگیر و باز ارتباط‎های آزاد در نظام اجتماعات اجتماعی سازمان یابد. «اجتماع جامعه‌ای» پارسونز، که از نظر حقوقی در شهروندی نهادینه می‎شود، قرارگاه آزادی ارتباط و مراوده به معنای مورد نظر توکویل است. همچنین خود- سازمان‌دهندگی اجتماع را می‎توان به صورت «اتحاد اجتماعی اتحادهای اجتماعی» سطح بالاتر و بازتابی توصیف کرد که جان رالز آن را تشریح می‎کند. این اتحاد موجب مبادله‎هایی بین سیستم‎ها می‎شود که در آن از طریق تأثیر بر شهروندان نوعی حمایت و وفاداری به نظام سیاسی عرضه می‌شود، در حالی‌که دستگاه اجرایی سیاسی از طریق تضمین حقوقی آزادی مراوده بر مبنای برابری قدرت لازم را به اجتماع شهروندان اعطا می‎کند.
جداشدن قدرت سیاسی از سیطره‎ی کنش ارتباطی در ارتباط‎های اجتماعی، به نوبه‌ی خود، به حوزه‌ی سیاسی آزادی لازم را می‎دهد تا تمایز کارکردی را به شیوه‎ای عقلانی و هدفدار تحمیل کند و ساختارهای حقوقی و اجرایی متناسب با آن را به کار گیرد؛ این فرایندها برای جداساختن، مثلاً، سازمان مدرن کار از منزل (Oikos) یا خانوار خانوادگی روستایی با کارکردهای منتشر و آمیخته ضرورت دارد، اما برای حمایت از کارکرد تربیت اجتماعی خانواده در برابر بسیج اقتصادی تک‌تک اعضای خانواده نیز ضروری است. نظام اقتصادیی که با مداخله‎ی سیاسی انبوه از همه‎ی تعهدات ارزشی، موانع هنجاری و وظایف سیاسی خود آزاد شده است، می‎تواند همه‌ی توش و توان خود را بر حداکثرسازی عملکرد مطلوب متمرکز کند و نیروهای مولدی به وجود آورد که بدون آن‎ها نظام جوامع مدرن فاقد همه‌ی قدرت انگیزشی خود خواهد بود.
این مدل تمایزیابی کارکردی دچار معضلی بنیادی است. برای پارسونز، همه‎ی صور شکل‌گیری سیستم از طریق تمایزیابی کارکردی فرایندی فارغ از مسئله‎ی جداشدن نظام و زیست جهان است- فارغ از مسئله بودن آن فقط به این دلیل است که پارسونز زیست جهان را صرفاً برحسب سنت‌گرایی، خاص‌گرایی، آمیختگی و انتشار و جمع‌گرایی عاطفی می‎فهمد. از نظر او، تمایزیابی کارکردی به معنای رهایی از محدودیت‎های طبیعت و صور سنتی ارتباط اجتماعی است. به این ترتیب، او مثلاً می‌توانست توسعه‎ی اتحاد شوروی را، حتی در پایان دهه‎ی 1960، نوسازی مترقی و رو به پیش در مسیر نیل به نظام غربی جوامع مدرن توصیف کند که فقط در بعضی حیطه‎ها کمی عقب‎تر است. این تفسیر خوش‌بینانه‎ی یک بعدی از توسعه‌ی شوروی که مبنای آن هیچ پیش‌داوری ایدئولوژیکی به نفع کمونیسم نیست، نتیجه‎ی نوعی کوری مادرزادی است. مفهوم تمایز کارکردی امکان تحلیل کفایت‌مندی درباره‎ی دگرگونی مدرن و اضمحلال صور سنتی اجتماعی بودن را فراهم می‎سازد، اما این پرسش که آیا ممکن است در بعضی فرایندهای نوسازی (مثل روش تروریستی استالینی) نه فقط صور سنتی اجتماعی بودن بلکه نفس امکان اجتماعی بودن نیز نابود شود، حتی قابل طرح نیست. اگر چنین باشد، نظریه‎ی کارکردگرایانه‎ی سیستم نمی‎تواند از این اتهام بگریزد که نوعی فلسفه‎ی تاریخ مکتوم را با خود حمل می‎کند. دست‌کم، به نظر می‎رسد که نظریه‌های سیستم به واسطه‎ی مقوله‎های خود دچار نابینایی نسبت به امکان آسیب‎های نوسازی می‌شوند. دغدغه‎های هابرماس در همین زمینه است و تحلیل‎های گفتمانی میشل فوکو در مقام اصلاح کننده‎ی خوش‌بینی تک‌بعدی دیدگاه نظریه‎ی سیستم به مدرنیته، نیروی قابل ملاحظه‌ای کسب می‎کند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول